loading...
به سوی هستی
milad بازدید : 221 جمعه 06 آبان 1390 نظرات (2)

معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر تو خونمون نداریم!!!

.

.

رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرممراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم

.

.

اولی: حیف نون چرا دستت شکسته ؟!حیف نون: دیروز روی یه دیوار بلند راه می رفتم که یه دفعه دیوار تموم شد !!!

.

.

پدر از پسرش پرسید: امتحان ریاضی امروزت چطور بود؟
پسر: یکی از جوابهام غلط بود.پدر: معلمتون چند تا سؤال داده بود؟
پسر:پنج تا.پدر: این خیلی عالیه، پس بقیه سؤال ها رو درست حل کردی؟
پسر: نه دیگه، اصلا وقت نشد به بقیه نگاه کنم...!!!!

.

.

معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چقدر می شود؟»سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 46
  • بازدید ماه : 108
  • بازدید سال : 228
  • بازدید کلی : 33,533
  • کدهای اختصاصی

    كدهای جاوا وبلاگ

    قالب وبلاگ

    onLoad and onUnload Example