پسری
بسیار زیرک و کنجکاو نزد پدر خود آمد پدرش در حال نماز خواندن بود و وقتی
که نمازش تمام شد دعا می کرد و می گفت : پروردگارا! روز محشر ما را یاور
باش.... فرزند رو به پدر کرد و گفت : پدر روز محشر مگر چه خبر است؟
پدر
گفت : پسرم روز محشر روزی است که مردمان بسیار انبوه گرد هم می آیند و آن
روزی است پرآشوب. کس – کس را نمی شناسد. هر کس در کار خویشتن است مادر فرزند را به یاد نمی آورد و فرزند مادر را ! انگار .... انگار .....
فرزند دید که پدر از آوردن تشبیه معذور است خود تشبیهی یافت و گفت :
انگار مردمان در صف اتوبوسند و اتوبوس به ایستگاه آمده!!!!!!!!!!!